باز آمدی ای آشنا...

آن شور و حال رفته را چون آمدی از سر بگیرم
همچون گل آمدی ای نوبهارم
پایان بخشیده ای بر انتظارم
در مقدم تو چون ابر بهاری
از شوق روی تو اشکی ببارم
باز آمدی ای آشنا تا من ز شادی پر بگیرم
آن شور و حال رفته را چون آمدی از سر بگیرم
با تو ای آشنا همچون گذشته ها
عشق نهان در سینه من پا گرفته
رنگی دگر در چشم من دنیا گرفته
دوباره گوئی صبا ز گلشن
شکوفه آرد به کلبه من
باز آمدی ای آشنا تا من ز شادی پر بگیرم
آن شور و حال رفته را چون آمدی از سر بگیرم
با تو ای آشنا همچون گذشته ها
عشق نهان در سینه من پا گرفته
رنگی دگر در چشم من دنیا گرفته
دوباره گوئی صبا ز گلشن
شکوفه آرد به کلبه من
باز آمدی ای آشنا تا من ز شادی پر بگیرم
آن شور و حال رفته را چون آمدی از سر بگیرم
(شعر : تورج نگهبان)
دانلود ترانه - باز آمدی - از بانو عهدیه : *****
پ.ن: سکوت می کنم... فقط به تو و این ترانه فکر می کنم... در سکوتم به گیسوی پریشان احساسم شانه می زنم... در سکوتم دوباره چهره ی عشق را می آرایم... در سکوتم - درونم - حشن و هلهله ای برپا می کنم دوباره... و سکوت می کنم و دیگران جز یک لبخند هیچ نمی بینند و نمی دانند...
خبر نوشت:
ببینم می توانی با قدرت نفوذ شدیدت که همچنان من اسمش را - قدرت و جبروت - می گذارم ؛ مرا از تصمیمم منصرف کنی؟! امشب یکی از دوستان قدیمی می گفت برویم آن انسانی که روی تو - تاثیر!!! - می گذارد پیدا کنیم، اول نقشه ی منصرف کردن تو را از حذف وبلاگ با او بکشیم! بعدش بنشینیم تماشایش کنیم که خدا وکیلی دیدنی ست کسی که روی حرف تو حرف بزند و برنده شود!!!

