برای همه تب کنم برای تو می میرم...
شبم زیر و رو شد
یه بغض شکسته
رفیق گلوم شد
شبم زیر و رو شد
یه بغض شکسته
رفیق گلوم شد
شاید شما هم تجربه کرده ای
میدان مغناطیسی شدید بین دو بی نهایت را!
مطلب صد در صد غیر علمی ست. پس گوش کن...
چندی ست مبتلا شده ام. در نهایت نا امیدی کمی امید داشتن همان تعریف نهایت امیدواری ست. نه؟ و در نهایت امیدواری هم سوختن نهایت ناامیدی ست. حق می دهی که بگویم معلق معقلم؟ میان امید و نا امیدی... الکترون دیده ای؟ ندیده ای... اما من در چرخ عظیم روزگار به مثابه الکترونی در مانده بین قطب های تقدیر در پویش و اضطرابم...
اما این را بگو... عجیت تر این نیست که در بی نهایت به توان برسی و از ابهام خارج شوی؟؟؟
مثال ساده تر...
فرض کن! به انتهای نا دیدنی جاده چشم دوخته ای و ناگهان متحرکی از همان نا دیدنی به سویت بیاید. تو بگو، شک نمی کنی به بی نهایت جاده؟ شاید هم اعتقادی به متحرک نیابی! شاید خدا مرا محدود آفرید! این هم برداشتی ست...
با تمام واژه ها و بی واژ ها می خواهم یکی را پس بزنم. انتخاب من خداست. اگر تو بودی کدام بی نهایت را بر می گزیدی؟
گرچه سخنم روی نا خَلَف نشان نداد! اما پوزش دلمان را رسمی و کتبی به خداوند عرضه می داریم:
خداوندگارا... تو ببخش که نمی توانم از اهریمن زمانه فاصله ای غرا بگیرم و سوی تو روانه شوم...
پ.ن۱:فقط می دونم به مسائل پیچیده ای رسیدم...
پ.ن ۲:من هنوزم به انتهای جاده نگاه می کنم و لبخند می زنم. تو گریه برام به سوغات آوردی. اما من هنوز می خونم : بیچاره دلم بیچاره دلم و اشک را بدرقه ی رفتن بی آمدنت می کنم.
پ.ن۳:انسان اگر نبود فوتوشاپ نمی آمد یا حضور پر برکت فوتوشاپ رویاها و آرزوها را تصدیق کرد؟...
پ.ن۴: ایام ملکوتی امتحانات بر تمام دانشجو نمایان سیه رخسار تبریک و تسلیت باد
پ.ن۵: آخر هفته التماس دعا...