آخرین بار کربلا را کجا دیده اید؟!

 

حدیث کربلا قصه ی تمام مخلوقات است با خالق یکتا... حدیث کربلا حدیث زندگی هر مسلمانی ست که می تواند بین او و امام زمانش پیش بیاید... حدیث کربلا دور نگار رفتار های مسلمان مآبانه ی ما نسبت به آخرین پیام آور خاندان عصمت ماست... حدیث کربلا حدیث توفیق یافتن به عشقی ست که ما بین ۳۰۰۰۰ نفر بیعت کننده، تنها ۷۲ نفس مطمئن به آن می رسند.... حدیث کربلا حدیثی مبین و مُبَیِن اسن که ۱۴۰۰ سال شعله ی این حدیث روشن ماند و بر مسیر هدایت و سعادت بشر نور پراکند... حدیث کربلا حدیث گوش و چشم هایی ست که به اراده ی ما باز و بسته می شوند!و عزاداری عاشورای حسینی یک بعد حزن انگیز خارجی دارد و هزار بعد عزاداری درونی... عزا به حال دشمنی های نادانسته و غفلت زده و طماع با امام زمان... عزا به حال دست ها و زبان هایی ست که به نام دین و نیت دنیا بر عناد با امام زمان می چرخند...حدیث کربلا در عاشورا رقم می خورد تا نام حسین و آل مطهرش فراموش نشود... حدیث کربلا حدیث بندگی های خالصانه است که پیر و جوان، کودک و بزرگ، زن، مرد، پدر و فرزند را بهانه برای رسیدن به رضایت حق نمی کند... دست هایی که سینه ها را می کوبند... یا حسین هایی که در مراسم ها فریاد می شوند ... اگر بیدار نکنند... اگر هشیار نکنند... اگر پشیمان نکنند... حدیث کربلا حدیث بیداری ست که خدا ضمانتش را می کند... حدیث کربلا با خون مظلوم حسین بن علی بر تاریخ نوشته شد... تا تسلیم فرمان حق شدن زنده بماند... و خدا شد خون خواه بزرگ مردی که با خونش فرمان نامه را نوشت...

http://s19.aks98.com/files/10622091746724756375.jpg

پ.ن: یا اباعبدالله... علیکم منی جمیعا سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار...

 

                                                                                                                                

خبر نوشت ۲ :

آدم وقتی به مرگ نزدیک می شه قدر زندگی رو بیشتر می دونه. جمله ای از لیلا حاتمی در فیلم هر شب تنهایی...

این جمله حال لیلای این چند روزه... حالا که مطمئنم وبلاگ رو غیر فعال خواهم کرد انگار بیشتر از پیش بهش علاقه مند شدم و می خوام فعال باشم! حال شخصی رو دارم ( دور از جان شما خواننده ی محترم ) که انگار خبر داره یک ماه دیگه از دنیا می ره و داره از امروزش شماره معکوس می ره...

کامنت های خصوصی در این دو روز خیلی منو به فکر واداشت... خصوصا یکی از کامنت ها متعلق به بزرگوارترین عزیز و نازنین من در زندگیم بود...

شاید چیزی که در این دو روز یاد گرفتم اینه که : گاهی بزرگ ترین نعمت خدا که - حیات - است چه آسان و کم هزینه از لبخندی به چشمی و یا از توجهی به قلبی هدیه می شود ...

                                                                                                                              


*** توضیح در ارتباط با لینک - الو؟ ابر قطره باران؟ - ... عارض هستم حضورتان که در این لینک آدرس میل و لینک twitter این جانب موجود می باشد... اگر با مرورگر internet explorer تشریف می آورید صفحه ی شامل این دو آدرس زیر ستون باریک کنار صفحه ظاهر می شود ( پس به پایین صفحه مراجعه کنید ) و اگر با مرورگر mozilla تشریف می آورید باید بگویم همه چیز مرتب است! اگر باز هم مشکلی بود بفرمایید ...

 به رنگ جان!...  

 

http://spot-of-rain.persiangig.com/image/6/ya--shahid.jpg


سال نو را بهانه می کنند. می گویند نو شدن با عزاداری در عناد است... می گویند نو شدن ، جشن و هلهله می طلبد... با سیاهی و اشک در تضاد است...

راست می گویند! سال نو می شود! سال نو ی خودمان که می رسد می گوییم : حول حالنا الی احسن الحال... حتما! آن ها هم می گویند؟!

همیشه تاکید کرده اند اشک در عزای حسین بن علی ریختن یکی از راه های نجات و شفاعت گرفتن است... اما برای حال خراب خودمان... برای اینکه تمام امام حسین مان نشود سیاه پوشیدن و سینه کوبیدن و اشک ریختن و یازدهم محرم فراموش کردن! برای شناخت صف اصحاب واقعی در هر زمان پشت امام زمانشان کمی فکر کنیم... مطالعه... دقت... گوش کردن...

خیلی مهم است! مادرش معصوم ! ظلم کردند! باز از فرمان خدا تخطی نکرد... پدرش معصوم! مظلوم تاریخ بودن میراثی از پدرش بود... آن حجت تمام غدیر خم...  ! با همان دست ها که بیعت کردند ، جور را بر او تمام کردند! باز در امر خدا سستی نکرد... برادرش معصوم! با آن بی رحمی ها و جفاها... در برابر خدا تسلیم کامل بود... آن قدر تواضع... آن قدر خشوع... آن قدر بندگی... که در برابر مردمی که خانواده اش را با قساوت از میان بردند باز با مهربانی مدارا می کرد...

کاری ندارم خط به خط بالا تکراری ست... کاری ندارم کلمات ساده و بی تکلف اند... غنای ادبی خاصی میان جملات دیده نمی شود... فکر می کنم مهمترین وجه ی پاراگراف بالا این است که بندگی کردن یعنی حسینی بندگی کردن... فکر می کنم تسلیم امر خدا بودن یعنی حسینی تسلیم بودن... فکر می کنم در راه خدا جهاد کردن یعنی حسینی جهاد کردن... انگار زندگی بندگی گذشت رضایت یعنی حسینی... انگار اصلا آدمیت یعنی حسینی آدم بودن!

این یک نقطه است! یک نقطه از مثنوی بی مثال عاشورای سال 61 هجری ...مگر سال نو نمی شود؟ مگر نمی گویی حول حالنا الی احسن الحال؟! مگر سال نو تغییر نمی خواهی؟

بزرگترین هدیه ی آسمانی همین است که به اراده ی خداوند کریم و سبحان زیباترین عاشقانه ی آفرینش در آستانه ی شروع سال نوی قمری قرار بگیرد... گرانبهاترین هدیه از آن کسانی ست که در شناخت حسین ( ع ) زمان بگذارند و از هیچ چیز بی تامل عبور نکنند...


* چشمان نویسنده به دلیل بازیگوشی فراوان و غرغر کردن برای رفتن به خواب، هنگام نوشتن ، از شما به خاطر اشتباهات در متن پوزش می طلبد... :) *



پ.ن:یا ابا عبدالله...... لعن الله امة دفعتکم عن مقامکم و ازالتکم عن مراتبکم التی رتبکم  الله فیها...


                                                                                                                                

خبر نوشت :

بعد از عزاداری های محرم ، در شب تولدم ، قلب این وبلاگ بعد از سه سال و نیم زندگی، برای همیشه از حرکت خواهد ایستاد! این یک خبر حقیقی ست... زودتر خبر دادم که برای قطع نشدن ارتباطاتمان وقت داشته باشیم...! برای همین منظور به لینک – الو؟ ابر قطره باران؟ - در ستون کناری وبلاگ مراجعه فرمایید... سعی می کنم مدیر متعهدی باشم و در این مدت به اکثر دوستان سر بزنم و خبر بدهم...

این تصمیم دنیایی دلیل و توجیه قاطع از سمت مدیریت وبلاگ دارد! راهی برای برگشت ندارد! مگر حتم به یقین در محال دلیلی پیدا شود!

در ضمن پاسخ گوی سوالات شما در قسمت نظرات هستم... البته با شرط حفظ حریم شخصی!...

                                                                                                                                


 داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود

 

عباس جان می دانی چه کردی عزیز؟ می دانی دل چه کسی را خوشنود کردی عزیز؟ تو دل صدیقه ی طاهره را به دست آوردی آقا! تو دل فاطمه را شاد کردی آقا. عباس جان، همین که دو دست بریده ات در دستان مبارکش می شود شافی شیعه ی پدرت یعنی تو پاداش خوبی هایت را گرفتی. آقا می دانی این مادر چه توجهی به حسینش داشت؟ می دانی عزای فاطمه بر حسینش هیچ وقت مسکوت نماند؟ می دانی پشت این حسین چون کوه ایستادی چه محبت خاصه ای در دل مادرش به نام خودت ایجاد کردی؟ حتما می دانی آقا. اصلا می دانستی که حق بندگی در کربلا نسبت به خدایت تمام کردی.

 عباس جان، قیمت ندارد این علمدار بودن تو در کاروان عاشورا. قیمت ندارد این ترسی که حضورت به جان لعین بن لعینان می انداخت. قیمت ندارد عباس جان، قیمت ندارد به خدا قسم. این عظمت افتادگی و خلوص اعمالت قیمت بر نمی دارد... خدا به حق است عباس جان، آقا. خدا به حق است ... به حقانیتش قسم که خودش فقط می داند عوض دلی که از مادر حسین از حضورت مطمئن کردی چه پاداشی می گیری. خودش می داند کسی که بی بی دو عالم بر شهادتش غمین شود چه مقامی دارد...

عباس جان! حالا شما با این مقام رفیعت... دعایمان می کنی؟ ما را که بر خلاف شما که از جرعه آب پاک ممانعت فرمودید هر دقیقه نیش های دنیا را در غفلت و خواب می نوشیم!ً ما را که بر خلاف شما امام زمانمان را فراموش کردیم... آقا دعایمان می کنی؟ حداقل با یک دعای تعجیل در فرج آبروی حضور پشت خیل جمعیت شفاعت گیرنده های مادرش را داشته باشیم... عباس جان ، شنیده ام دل مهربان و رئوفی داشته ای... شنیده ام باب الحوائجی... آقا، سیاهی دل چه؟ امیدی به شفایش می دهید؟ دعایی به حال خرابش می کنید؟ آقا، به خوبی های خودتان نگاه نکنید... از چشم شیعه ی صادق بودن خودتان نگاهمان نکنید... ما می خواهیم برگردیم... می خواهیم رضایت بگیریم... دعایمان می کنید؟ دعایمان می کنید؟...

 

http://spot-of-rain.persiangig.com/image/6/Ghamare-Bani-Hashem.jpg

 

پ.ن: السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواج التی حلت بفنائک ...

 

 

کربلا یک اتفاق تصادفی نیست... 


 http://www.parsiblog.com/FirendsAlbum/bararah/2659.jpg

صحبت که می رسد به صحرای کربلا زبان ها می چرخند و می چرخند و از خون و آه و اشک می گویند... تمام مثال هایمان از آشفتگی و پیچیدگی در اضطراب و هراسانی می شود صحرای کربلا...

اما من فکر می کنم زمینی با شعور تر از صحرای کربلا نبوده و نخواهد بود. این که چه شده خداوند صاحب جلال و اکرام کربلا را برای درس عشق انتخاب کرده است. این که چه شده صحرای کربلا در محشر عظما به زبان می آید و از تاریخی ترین اندوه در ثلاله ی عصمت می گوید... به یقین بی دلیل نیست... کربلا یک صحرای خشک نیست... بارورترین حماسه ی اسلام از خاک این زمین به ظاهر بی حاصل روییده... بی شک در جز به جزئش احترام و علاقه ای داشته که بوسه ی خون و جان دردانه ی زهرا بر ذرات خاکش فرود بیاید...

کربلا یک دشت نیست. کربلا یک مخلوق مکانی منحصر به فرد است که هر انسانی را می تواند به فکر ببرد که ... که لیاقت درک حسین بن علی ( ع ) در آنات هم قابل بررسی و حتی غبطه است...

کربلا دوست داشتنی ترین نقطه ی زمین است که می تواند در قیامت کبری از مهربانی و وفای به عهد سید الشهدا برای خودش شفاعت بگیرد... خوشا به سعادتش... خوشا به حال سرنوشتنش...

کاش وقتی مرا می سرشتند... در عرش خدا... کمی از خاک کربلا را بر تنم می زدند... جانم را متبرک از ارادت به امامم می کردند... اصلا کاش خاک من هم از عطر خاک کربلا که به آسمان ها هم رسیده است بوئی داشت... کاش هر نفسم از سینه ای بر می آمد که مانند سینه ی خاک کربلا همیشه از عزای شما سوخته بود... کاش...

 

 

پ.ن: فاسئل الله الذی اکرمنی بمعرفتکم و معرفة اولیائکم...  

 یک عشق یک عاشق یک تاریخ وامدار...


سلام.

می خواهم کمی از حال و احوالم صحبت کنم. از این روزها که رسیدند. از این شب ها... از همان واقعه ی عظیم... همان مکتب عاشورا...

راستش نوشتن درباره ی حزن عمیق و اندوه این مصائب و این ماه برای من سخت است... اصولا برای من نوشتن پیرامون تصمیمات و رفتار های یک معصوم سنگین است... اما امسال دوست دارم کمی از احساس درونم نسبت به محرم بنویسم...

راستش را بگویم ماه محرم برای من یک احترام خاص دارد. اصلا امام حسین برای من یک انسان بسیار با شخصیت و محترم هستند. نمی دانم این چیست که باعث می شود در هر روز سال اسم شان را بشنوم دست راست روی سینه بگذارم و ادای احترام بکنم... خب گاهی هم در دل سلامی می کنم ... زیرا که بازار آنچه داغ است ... ریا ست... ما هم خطاکار... اصلا حیف است نام مبارکشان هم با ریای ما تکرار شود...

درباره ی محرم می گفتم... درباره ی مردمی که سالیان سال است با سرد و گرم هایی مثل تعویض حکومت ها و انقلاب و جنگ باز هم به استقبال محرم می روند. قاعدتا اگر ایرانی باشید و ایرانی تبار می دانید این مردم چنان با محرم عیاق شده اند که انگار محرم و عزاداری اش را برای خودشان می دانند...  کافی ست یک هفته پیش از رسیدن این ماه حرام، چرخی در شهرهای ایران بزنید... به واقع یک خانه تکانی که یک شهر و مملکت تکانی را به چشم می بینید... بله.. مردم ایران اینگونه روی ماه محرمشان دقت و حساسیت نشان می دهند...

همین پاراگراف که گذشت دلیل اصلی احترام من برای این ماه است... همین که تا معلولی نباشد علت تعریف نمی شود و هیچ علتی بی معلول نیست... همین که حتما این احترام در ذات عاشوراییان و سید شهیدان بوده و هست که باعث این پیشوازی می شود... حتما قداستی آسمانی در اهداف و راهشان بوده و مانده که این چنین همه ی آدم ها متحد می شوند و در کارهای پیش آمادگی از هم پیشی می گیرند...

همین احترامی که از سمت آقا می آید... همین احترام است که وقتی محرم در خیابان راه می روی... بوی خوبی پیچیده است... بوی آرامش می آید. بوی امنیت می آید... جدای عزاداری ها و غصه ها و دل شکستگی ها... جدای صدای سنج ها و طبل ها... جدای تمام زنجیر زن ها و سینه زن ها... جدای رسومات و آدابش... یک احساس مطبوع و گوارا در شهر جاری می شود... همین احساس همه ی آدم ها را می تواند از خانه به تکیه ها و دسته جات بکشاند... می تواند حنجره ی پر بغض همین آدم ها را یک صدا و هماهنگ برای یک یا حسین گفتن آماده کند... می تواند دست های خُیِر و قلب های تشنه ی کار خیر را به هم بدهد و پرچم عزای حسین را زیر آسمان ایران برافراشته نگه دارد...

این احترام را دوست دارم. همان گونه که امام مهربانم را دوست دارم. همان گونه که راهش را دوست دارم. همان گونه که برای همین سال ختم های امام عزیزم ، ایرانی بودنم را دوست دارم...

ایرانی بودن در محرم یعنی بانی شدن در برگزاری مراسم عزای میوه ی قلب فاطمه ی زهرا... یعنی بانی شدن در تکرار حماسه ی بزرگ عاشورا... یعنی بانی شدن در زنده ماندن هدف و مکتب جد حضرت قائم(عج الله فرجه)...

پس به حرمت محرم الحرام، دست پس نمی کشم... آستین بالا می زنم... به اندازه ی سهمم ، توفیقم ، به احترام امیرم بانی می شوم... 

 

http://spot-of-rain.persiangig.com/image/6/images%202.jpg

 

پ.ن۱: اللهم اجعلنا عندک وجیها بالحسین علیه السلام فی الدنیا و الآخره...

پ.ن۲: قصد داشتم برای مدتی طولانی از نوشتن دور باشم. اگر این نوشته و نیاز به نوشتنش در من نبود؛ ... بماند...

 

 

اربعین حسینی تسلیت باد

 

 

این نغمه ی بی مان که رسا خواندشان

 

خوب خوبان را چه گنه که جان کاهدشان

 

حکمت تیر و سر و آب چه بس بوده ز شمشیر بلا

 

که به سیل ماتم و طبل عزا می برشان

 

گوش باش و شنو قند سخن از لبشان

 

تا رسد تحفه ی دیدار خدا از دلشان

 

می شود سوخت دمی ساخت

 

ولی بی بر و بال پرید

 

می رود عمر بماند فقط خاطرشان

 

نومید شدیم چون نگفتند

 

چه هدف بود عشق بی حد و سرشان

 

آمدند عشق بکارند و حقیقت بر داشت کنند

 

آنِ آخر که رقم خورد، بگو خدا حافظشان

 

دست آمرزش حق پشت و پناه رهشان

 

نیز گو

 

کوچ شیرین و طرفه ی نرمینه ی او

 

هر قدم یاور و دلدار و نگهدارنده شان

 

به نام آنکه نامی ندارد******به هر نامی که خوانی سر بر آرد

 

امشب می خواهم

انزوا را بکشم

ابر را بشکافم

و برای دیدنت

پرواز کنم

می گویند خدایی، در این نزدیکی

آری

امشب به شوق دیدنت می خواهم

نیت کنم و بخوابم.

امشب به خوابم بیا

ای خدایی در این نزدیکی

 

                                     چندی ست بی خبری

                                     مرا کشته است

                                     بیا امشب نفس مسیحا را در صورتم بدم

                                     امشب توبه می کنم

                                     بیا بگو هنوز مانده ای

                                    به انتظار رجعتم.

                                    به شوق ازرسیدنم

                                    آغوش خود گسترده ای

 

بیا خدای مهربان

امشب برای تو

در دلم گشوده شد

حرف تو ای خدای من

در گوش من فکنده شد

نام تو ای تو مهربان

رونق انجام بشد

تو ای خدای مهربان

خدای نزدیک به من

راه رسیدنم به تو

با یاد تو سهل بشد

 

 

در پناه حق

 

التماس دعا

زیارت هر چند از راه دور...

 

 

 

 

در پناه حق

التماس دعا

 

خداوندا طلب دل این است که ابر شک بشکافم و بی تاب به قله ی یقین معرفتت برسم

شام غریبان حسین است... دریابید

امشب زینب را دریابید

عزیز جان برادر را دریابید

امشب رقیه می میرد

اشک رقیه را دریابید

امشب سجاد سجده ای ممتد رفت

سجاده ی سجاد را در یابید

امشب دگر بابا نیست

آن سالاردشت  کربلا  نیست

دگرعمو عباس  نیست

علمدار ناب کربلا نیست

امشب دل کودکان را دریابید

شب شب غریبان است

سکوتی بلند تر از فریاد است

نای فریاد کجاست؟

گلوی زینب را دریابید

این آزادگان از فنا چه گناهی کرده اند؟

بروید اسیر کربلا دریاببد

جنگ شما تمام شد و لیک

مسلمانان! آل طاها را دریاببد

با هر قدم رنج او،

با هر قدم خشم او

افزون می شود

سر برادر را دور کنید

شاید جز زیبایی ندید

لیک شما بروید و

دلش را دریابید

 

در پناه حق

التماس دعا

 

یا ثارالله و ابن ثاره...

امشب دلم تنگ یک معصومیت است...

 

دلم بعضی وقت ها آن قدر می گیرد که هیچ مرهمی حتی مادر آن را آرام نمی کند.

بعضی زمان ها می رسد که تحمل دلم از حوصله ی خودش هم خارج است.

بعضی وقت ها دل از روزگار خودش نمی گیرد، از کارهای من یا دیگران نمی گیرد، بعضی وقت ها دلم از تاریخ می گیرد. از فجایع می گیرد از ناجوان مردان کهن می گیرد و نمی دانم برای آرام کردنش چه بگویم تا کمی باز شود و قرار یابد.

دلم بعضی شب ها تنگ تنگ یک معصومیت بغض می کند و نمی دانم چه انجام دهم تا شاید لبخند زند یا نه تنها چند قطره اشک بریزد و تمامش کند.

بعضی وقت ها دلم ماتمی می یابد که  نمی شناسم چیست. تنها یک آشنا است. ولی از احساسش بی خبرم.

امشب از آن شب هاست که دلم ناخود از من گرفته است... هر جا می روم هر کار می کنم نه می گرید نه با من حرف می زند. تنها در فکر فرو رفته و سیه شده. نمی دانم، نمی دانم چرا با من هم گویی کلامی ندارد. و من مجبور به سکوت و صبر در برابر این همه ناراحتی هستم

بعضی شب ها مثل امشب دلم غریبه می شود با من، با دنیا، با زمین و  با زمان. گهگاهی واژه ای می گوید و دوباره سکوت! امشب چند بار گفت آب...،  برادر...، خیمه...، اصغر...، خواهرم... ... !

امشب آسمان نیز ناآشناست برای دیدگانم. نظر که می برم سویش، دلم بیشتر غوغا می کند. امشب خاک هم تغییر  کرده، نگاه که می کنم دلم گویی خون می شود و من نمی دانم آن چیست که دلم می بیند و من نمی بینم. تنها امشب! هربار که آب خورده ام! دلم حرفی زد، با من نه! با خودش زمزمه کرد: السلام علیک یا ابا عبدالله

در پناه حق

التماس دعا

پ.ن ( به مریم عزیزم) : نیامدیم که خوش بگذرانیم. یا تنها لذت ببریم. آمدیم تجربه بگیریم . بیاموزیم. و از آموخته هایمان مشعوف و شاداب ادامه را بسازیم و آینده را که امروز ۲۴ ساعت بعد خواهد بود به زیباترین نگ به گذشته،که از ۲۴ ساعت بعد آن را دیروز خواهیم خواند،هدیه دهیم. خبر از دل خود داریم و دنیای خود. اطرافیان همیشه مهره های مسکوتی هستند که گاهی بزرگ تر از ظرفیت دل ما حرف و غصه دارند. اگر در آینه یک بار خودت را می بینی برگرد پشتت مرا ده بار ببین که در دل آن چه ناگفتنی ست دارم

نوشت آب، گریست آب...

 

آب بهانه ی عاشوراست برای درک خوبان و لعینان. بحث عظیم دفاع از حق، کربلا را همیشه نامدار ساخت. وگرنه بنده ی معصوم و مخلص را چه به تشنگی شکست دادن ؟ مگر انسان پرکنده و بی تعلق به فنا را می توان به بهانه ای دنیوی در بند کرد؟ مگر نور پروردگار جایی از دیدگانش را برای نگرسیتن به هرچه دنی و وفی ست گذاشته بود؟   

سخن در کربلا فراتر از آن است که تشنگی بتواند آن را بر زمین تسلیم بزند و کلام حق و وعده ی خداوند مستحکم تر از آن است که سپاهی انسانی، ولو چند ده هزار نفره قادر به جلوگیری از اجرایش باشند.

روز دهم با پاسداری از امر الهی، که حسین(ع) نماینده اش بود، عاشورا شد و آن دشت بی حاصل به سبب نظاره ی پرواز سبکبار این خاندان طاهر، کربلا . مگر این آب و خاک و زمان که در دستان ما روزانه در عبورند مثالی مانند همان آب و خاک نیستند؟ پس حسین(ع) عنصر زیبایی و معصومیت آن لحظات است.

تمامی ساعات جنگ و دقایق اسارت گویای یک عشق برتر است که این شریفان را به شکیبایی ملزم نموده بود. ولی آیا جبر در کار بوده؟ عاشورا نشانه ی آزادی در انتخاب و آزادی در بندگی یک انتخاب به جاست. آن زمان که چراغ خاموش می شود،  یا باید ماند یا باید رفت. اختیار معنی می یابد و فکر مشغول که من عنان اختیار در نفس دارم یا فطرت حقیقت طلب. آنان که ماندند، هم سان هم رزمان دیگر، مقام یافتند زیرا که وجدان بیدار نگه داشتند و چشم روشن بر سعادت موعود.

لیک ما بنده ایم و چشم در حجاب دنیا داریم. اگر آب نبود شاید درک قدم به قدم مکتب عاشورا مشکل می نمود. باید مظلومیت امام دین مبین را با تمثیل ساده ای چون آب ابتدا دریافت و سپس چشم به دنیایی مافوق هرچه از بین رفتنی ست گشود. و دریافت که زینب چرا با آن همه ماتم راه را کامل کرد.

باید در خاطر نگه داشت هرچند مرثیه ی کربلا شنیدن سوزناک و دل رنج است لیک داشتن ولی پاک و بنده ای مقرب در پیشگاه پرودگار برای شفاعت هنگام نیاز سبب قرار دل می شود 

نشان از بی نشان نمی توان یافت

سرا، سرای رفتنی ست

آب از دیده روان خواهد ماند،

گر بیابی حکمت تشنگی کشیدن

ادای یک عشق بوده است!

نشان از بی نشان نمی توان یافت

این عشق بی نشان، در دلش، ماند

و رفت

 

در پناه حق

التماس دعا

سال نو می شود. به یاد بهترین انسان. ماورای آزادگی و عارف حقیقت...

 

پ.ن: با تشکر از دوست بسیار عزیزم...